جمله معروفش این بود که «کفن جیب ندارد»
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۷۸۸۱۲۹
پسر دکتر «مرتضی شیخ» در سالروز درگذشت پدرش که پزشکی نیکوکار و تکیهگاه بیماران محروم بود، از خاطرات کمتر شنیده شدهاش درباره انساندوستیهای دکتر شیخ میگوید. - اخبار رسانه ها -
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، سخن گفتن و نوشتن درباره پزشکی که 69 سال با عزت تمام در میان مردم زیست و از هیچ تلاشی برای درمان دردهایشان فرو نگذاشت، کار سادهای نیست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اولین و آخرین نصیحتش کمک به دیگران بود
مهندس «جاوید شیخ» در ابتدای گفتوگو به خاطرهای از ماههای آخر که به پرستاری پدر مشغول بوده، اشاره میکند و میگوید: «زمانی که من دانشجو بودم، ایشان در بیمارستان فیروزگر بستری بودند و من به پرستاری از پدر مشغول بودم. یکبار که صورت ایشان را شستم و بوسیدم، به من گفتند که تو میدانی که من شرایط اقتصادی خوبی ندارم و تو هم وقت خودت را برای پرستاری از من گذاشتی، فقط میتوانم یک نصیحت به تو داشته باشم. بعد به من گفتند که جاوید، من حداکثر چند ماه دیگر زنده هستم و الان که آماده رفتن از دنیا شدم، در پرونده خودم لکههای سیاه کم میبینم. این اتفاق هم فقط به خاطر محبت و مهر مردم است که در دلم قرار دارد و تنها توصیهام به تو این است روزی که میخواهی از دنیا بروی، با این شکل پرواز کن به سمت خدا. به عبارتی، اولین و آخرین نصیحتش به من، کمک به دیگران بود».
روزی که با بچهها پیشنهاد افزایش ویزیت را به او دادیم
از پسر دکتر شیخ میپرسم که چرا پدرتان کمترین ویزیت را در آن زمان از بیماران دریافت میکرد که میگوید: «احتیاجات مالی بالاخره وجود دارد. ما 13 تا بچه بودیم اما من هیچوقت ندیدم که بخواهد هزینه ویزیتهایش را زیاد کند. یکبار یکی از برادرهایم به ایشان گفت که با این وضعیت مالی که داریم، بچهها همه یک خواهشی دارند که شما ویزیتتان را بیشتر کنید. ابتدا سرش را از روی ناراحتی تکان داد و گفت این از من به شما نصیحت که سعی کنید مانند من باشید. بعدش یک جمله خیلی معروفی داشت که همیشه به ما میگفت، اینبار هم گفت. آن جمله این بود که بچهها، کفن جیب ندارد بنابراین سعی کنید وقتی از دنیا میروید، دست و دلتان پر از ایمان، کارهای خیر و دعای خیر مردم باشد».
همه مطبهای دکتر شیخ اجارهای بود
تصاویر موتور دکتر شیخ و مطب او در خیابان سرشور مشهد، هنوز هم موجود است. مهندس جاوید در این باره میگوید: «دکتر شیخ در ابتدای جوانی، دوچرخه داشتند. بعد از آن، صاحب موتور شدند. آخرین موتوری که ایشان داشت و من دقیقا یادم هست، موتور چوپای سفید رنگ بود. بارها پیش میآمد که از ایشان میپرسیدند که شما پزشک هستید، چرا با موتور در شهر رفتوآمد میکنید و خودرو نمیخرید؟ ایشان میگفتند کوچههایی که من برای سر زدن و ویزیت بیمارانم میروم، با خودرو قابل عبور و مرور نیست. به همین دلیل بود که هیچگاه ماشین نخرید. البته متاسفانه این موتور و خیلی از کتابهای ایشان که به زبان دیگر مانند فرانسه بود، بعدها گم شد. درباره مطب خیابان سرشور هم باید بگویم که مربوط به دکتر شیخ نبود و ایشان اصلا مطب شخصی نداشتند و همه آنها اجارهای بود. اتفاقا من چند وقت پیش، به آنجا رفتم و دیدم خیلی مخروبه شده است. سوال کردم از یکی از مغازهها که صاحب این خانه کجاست که گفت تهران است».
هر روز از 8 صبح تا 10 شب به 7 مطب میرفت
از مهندس شیخ میخواهم که برنامههای روزانه مرحوم پدرش را برای ما بگوید که اینطور پاسخ میدهد: «آنطور که من یادم میآید، شبها ساعت 10 تا 11 به خانه میآمدند. ابتدا دوش میگرفتند. سپس یک گرامافون داشتند، یک آهنگی میگذاشتند و سپس مشغول به خوردن شام در کنار هر کسی میشدند که بیدار بود. من اواخر عمر پدرم، افتخار داشتم که بیشتر در کنارش باشم و شبها بیدار بمانم چون کنکور داشتم و باید درس میخواندم. سپس روزنامه را ورق میزدند و تقریبا ساعت یک شب میخوابیدند. صبحها ساعت 6 بیدار میشدند و از ساعت 8 تا 12 به مطب میرفتند. 12 ظهر به خانه برمیگشتند. کمی استراحت میکردند و سپس تا شب در 4 مطب دیگر، بیمار ویزیت میکردند. مطب میدان شهدا، بعد سرشور، بعد تپل محله، بعد میدان برق و بعد هم نوغان. ساعت 5 یا 6 برمیگشتند خانه و یک ساعت میخوابیدند. دوباره از ساعت 6 تا 10 به مطب دیگری میرفتند. به عبارتی هر روز در 6 یا 7 مطب در جاهای مختلف شهر، بیمار ویزیت میکردند. بعضی اوقات هم تازه از 10 شب، میرفتند عیادت بیمارهایشان و به وضعیت آنها رسیدگی میکردند. تمام این مطبها را هر روز میرفتند».
3 برادرم پزشک هستند و من اشتباهی مهندس شدم
از مهندس جاوید شیخ میپرسم که آیا از فرزندان دکتر شیخ، کسی پزشک هم شده که میگوید: «برادر بزرگ من، جراح شدند و دو برادر دیگر یکی دندانپزشک است و دیگری متخصص اطفال». میگویم که بنابراین از پسرها، فقط شما مهندس شدید؟ که میخندد و به نکته جالبی اشاره میکند: «بله، البته من هم یک اشتباه در انتخاب رشته کردم که پزشک نشدم. من میخواستم علوم پایه ثبتنام کنم اما اشتباها کد رشته آمار کامپیوتر را زدم. آن زمان یعنی سال 49، علوم پایه چندین رشته داشت که مشترک بود. از بین آنها پزشکی، دندانپزشکی و رشتههای علوم را می توانستیم انتخاب کنیم که من بهاشتباه انتخاب رشته کردم». از پسر دکتر شیخ میپرسم که چرا پدرتان اینقدر به پزشکی علاقه داشت؟ او اینطور پاسخ میهد: «استنباط من این است که پدرم پزشکی را بستری میدید تا به مردم خدمت کند، برای همین به این شغل علاقه زیادی داشت. برای او نفس خدمت به مردم مهم بود».
دلواپس این نبود که مردم سر نوشابه در صندوق ویزیت میریزند
از او درباره ماجرای معروفی میپرسم که بعضی مریضها به جای انداختن سکه در صندوق ویزیت، سر فلزی نوشابه میانداختند تا همان صدا را بدهد که میگوید: «یک چیزی را بگذارید شهادت بدهم. آن موقع کلاس پنجم دبستان بودم. از مدرسه رفتم مطب پدر. خودم دیدم که یک نفر به جای سکه به عنوان ویزیت، یک در قوطی نوشابه داخل صندوق انداخت. بعد من فضولی کردم و جلوی مریض به او گفتم که بابا، این مریضه به جای سکه در قوطی انداخت. آن زمان نوجوان بودم. همان جا، جلوی مریض اخمی کرد و زد پس کله من. گفت مگر من نمیتوانم ببینم که تو نظر میدهی؟ میخواهم بگویم که خودش دقیقا میدانست که وضعیت به چه شکل است اما اصلا دلواپس این قضیه نبود و برایش مهم هم نبود».
گوشههایی کوتاه از زندگی مردی بزرگ
شاید برای شما پیش آمده باشد که به مطب پزشکی مراجعه کرده باشید اما یا پول نقد بگیرد یا از شما بخواهد پول را کارت به کارت کنید تا لازم نباشد مالیاتی بابت درآمدش بدهد. البته خوشبختانه این رفتار بین تمامی پزشکان رایج نیست و تعداد کمی چنین کاری میکنند. اما برای ما که گاهی با چنین برخوردهایی مواجه میشویم تصور اینکه روزگاری مردی به نام دکتر شیخ زندگی میکرده که ویزیتی دریافت نمیکرده، حتی خودش با موتور بر بالین مریض حاضر میشده و منزلش هم امید آخر خیلی از بیماران بینوا بوده، سخت است. اما این مرد افسانهای روزگاری در شهر ما زیسته و نامش بهخاطر اخلاص در عمل، خدمت بیچشمداشت به مردم و خستگیناپذیری جاودانه شده است. بهمناسبت سالروز درگذشت ایشان، چند خاطره کوتاه را که اطرافیانش نقل کردهاند و در کتاب «فریاد در تاکستان» اثر محمد خسرویراد آمده است، با اندکی تغییر و تلخیص میخوانیم.
ماجرای دفن دکتر در حرم
سیام بهمنماه هزار و سیصد و پنجاه، دکتر شیخ پس از هفتاد سال زندگی پربرکت، به دیار باقی شتافت. آن روز با شهادت امام رضا(ع) مصادف بود. خانواده و دوستان دکتر، جنازه را تا میدان شهدا تشییع کردند. از آن به بعد اما برنامه تشییع از دست اعضای خانواده و دوستان خارج شد. جمعیت انبوه عزاداران که به طرف حرم مطهر میرفتند و با شنیدن اینکه جنازه متعلق به دکتر است، به صورت خودجوش جنازه را با خود به سمت حرم بردند. قرار و برنامه این بود که بعد از طواف در حرم، جنازه را به قبرستان (احتمالا خواجه ربیع) ببرند و دفن کنند. اما انگار قسمت چیز دیگری بود. همه چیز دست به دست هم داد تا دکتر را در حرم مطهر دفن کنند.
وقتی دکتر در بستر بود
دکتر بستری بود. حالش خوب نبود. آن شب من به عنوان همراه مریض، کنارش بودم. یک لحظه چشمهایش را باز کرد و به من چشم دوخت و گفت: «من نمیخوام بمیرم!» حس کردم به دلیل خرابی بیش از حد حالش هذیان میگوید؛ گفتم: «عمر دست خداست، انشاءا... که صد سال دیگه زنده باشین.» او در جواب گفت: «این که میخوام چند صباح دیگر زنده باشم برای بیشتر خوردن خوابیدن نیست. میخوام زنده باشم تا بیشتر خدمت کنم. بیشتر مریض ببینم. دوست دارم زنده باشم و بیشتر کار کنم». دیگر مطمئن شدم که هذیان نمیگوید.
مردی که خستگی نمیشناخت
با پسر کوچک دکتر دوست و همسن بودم. از طرفی او پسر عمهام بود و بعضی از شب ها منزل عمهام میماندم. دکتر معمولا دیروقت به خانه برمیگشت. یک شب ساعت 2 نصف شب به خانه آمد، خسته و کوفته. موتورش را گوشه حیاط گذاشت و مستقیم رفت سمت اتاق خودش و خوابید. یک ربع نگذشته بود که در حیاط را زدند. عمه خودش را به در رساند. در را باز کرد. یک خانم و آقا پشت در بودند. بچه مریضشان هم توی بغل پدر بود. مادر لب بازکرد و گفت: «تو رو خدا ببخشین این موقع شب مزاحمتون شدیم. آخه مجبور شدیم ... » عمهام حرفش را قطع کرد و گفت: «شرمنده ...دکتر هنوز چند دقیقهای نیست که آمده و تازه خوابش برده. اگه ممکنه نیم ساعت دیگه تشریف بیارین. گناه داره بنده خدا از صبح زود تا حالا بیرون بوده...» آنها رفتند. عمه که در را بست از صدای بسته شدن در، دکتر از خواب بیدار شد. رو به همسرش گفت: «کی بود؟» عمه گفت: «شما استراحت کنین؛ ازشون خواهش کردم یک ساعت دیگه بیان تا شما کمی بخوابین»... دکتر با ناراحتی گفت: «خانم خوب من! اگه کسی گرفتار نباشه که نصف شب نمیاد در خونه ما. لابد مجبور بوده که اومده...» دکتر رو کرد به ما و گفت: « یکیتون برین دنبال این بندگان خدا بگین دکتر بیدار شده ... برین تا خیلی دور نشدن.» با پسر دکتر شیخ رفتیم توی کوچه و بعد از چند لحظه با آن آقا و خانم برگشتیم.
وقتی پای قولش به دزدها ماند
توی تاریکی مطلق داشت میرفت برای ویزیت یک مریض. در یکی از محلات مشهد دزدها جلوی موتورش را گرفتند و گفتند: «هرچی داری بریز بیرون.» دکتر نگاهی به آنها انداخت و گفت: «من دکتر شیخ هستم. الان چیز دندونگیری ندارم بدم به شما، الانم باید هرچه زودتر بروم. یک مریض بدحال چشم انتظار منه. اگه بذارین برم فردا میآیم و پول میآورم...!» دزدها جیبها و کیف دکتر را گشتند. جز کمی آجیل و چند سکه بیارزش چیز دیگری پیدا نکردند. یکیشان گفت: «خیلی خوب، برو به مریضت برس. اما فکر نکنی ما خریم و باور میکنیم که فردا سر و کلهات اینجا پیدا میشه...» دکتر راه افتاد. اما فردا همان موقع رفت جای دزدها. دزدها دورهاش کردند. یکیشان گفت: «عجب جیگری داری دکتر. دیروز مجبور بودی برای دیدن مریض توی این تاریکی این طرفها آفتابی بشی، امروز دیگه چرا؟!» دکتر گفت: «به خاطر قولی که دادم، اومدم. پول هم با خودم آوردم!» دزدها با تمام پرروییشان کم آورده بودند. سرشان را پایین انداختند و گفتند: «ما از شما چیزی نمیگیریم دکتر! خیلی مردی به خدا!» دکتر خندید و گفت: «این طوری بهتر شد. حالا بگید ببینم حاضرین به جای دزدی، کار کنید و نان بازویتان را بخورید؟»
منبع: خراسان
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۷۸۸۱۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حمایت ساواک از حسینیه ارشاد؟!
آیا چنانکه دکتر سید حسین نصر، رئیس دفتر فرح پهلوی در سالهای پیش از انقلاب ادعا کرده «پولهای حسینیه ارشاد توسط سازمان امنیت میآمد»؟ او که خود میگوید به دلیل مواضع دکتر علی شریعتی از مسئولیت مشاوره حسینیه ارشاد کنارهگیری کرده بود، در ویدئویی که اخیراً بازنشر شده، مدعی است مصالح ساخت این حسینیه که گران بود، با کمک سازمان امنیت فراهم میشد.
به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اما در اسناد باقیمانده از ساواک نه تنها نشانهای از حمایت مالی و مادی از حسینیه ارشاد نیست، بلکه آنچه صراحتاً در مکاتبات این سازمان آمده، تلاش برای کسب اطلاع از منابع درآمدی حسینیه است.
۴ سال پس از احداث حسینیه ارشاد، ناصر مقدم مدیرکل وقت اداره سوم ساواک در نامهای به ساواک تهران، خواستار دستور تحقیق درباره محل درآمد و مخارج آنجا شد:
«به ریاست ساواک تهران (ه ۳)
از اداره کل سوم (۳۱۶)
درباره حسینیه ارشاد
پیرو ۳۱۶/۸۴۰۸۴- ۴۷/۸/۲۵
یک بررسی و برآورد اجمالی نشان میدهد بطور متوسط سالیانه دو میلیون (/۲۰۰۰۰۰۰) ریال هزینه اداره حسینیه مزبور میباشد که با در نظر گرفتن مدت زمان فعالیت این حسینیه مبلغ قابل توجهی خواهد بود که تأمین مخارج مذکور خارج از امکانات مؤسسین و گردانندگان آن میباشد علیهذا با توجه به اینکه مؤسسه فوق محل درآمدی ندارد و از طرفی دلایل و مدارکی که نشان دهد هزینه موصوف از طریق پرداخت سهم امام و سهم سادات و غیره تأمین میگردد موجود نیست و اصولاً هم نمیتواند از این طریق تأمین شود، خواهشمند است دستور فرمائید سریعاً در مورد محل درآمد مخارج حسینیه ارشاد تحقیقات لازم معمول و نتیجه را منعکس سازند. ضمنا تعیین و اعلام نمایند هزینه ساختمان آن که حدود مبلغ هشتاد میلیون ریال میباشد از چه محلی تامین گردیده است. مدیرکل اداره سوم - مقدم۴۸/۷/۱»
هزینه اداره سالانه ۲۰۰ هزار تومانی حسینیه ارشاد چند روز قبل از ارسال آن نامه، در گزارش اداره کل سوم ساواک قید شده بود:
«از ۳۱۶
تاریخ ۴۸/۶/۲۶
گزارش
درباره حسینیه ارشاد
محترما" معروض میدارد.
مؤسسه فوقالذکر در سال ۴۴ ساختمان آن آغاز و از سالهای ۴۵-۴۶ با کسب مجوز قانونی شروع به فعالیت نموده است. این مؤسسه در خیابان قدیم شمیران بالای سهراه ضرابخانه ایستگاه چاله هرز واقع و دارای ۴۲۰۰ متر مربع زیربنا که با روش نوین و با مبلمانی که مجهز بوسایل کافی سمعی و بصری میباشد ساخته شده است. سالن کنفرانس و سخنرانی آن ۲۰۰۰ نفر گنجایش دارد و سخنرانیها بلافاصله به سه زبان فرانسه - عربی - انگلیسی ترجمه میشود. هزینه ایجاد این مؤسسه بالغ بر هشت میلیون تومان شده و هزینه اداره آن ۲۰۰ هزار تومان در سال میباشد.
طبق اساسنامه موجود مؤسسین و گردانندگان مؤسسه مزبور سه نفر به اسامی: دکتر عبدالحسین علیآبادی دادستان دیوانعالی کشور، محمد همایون رئیس شرکت پلار، ناصر میناچی مقدم وکیل دادگستری میباشند که سه نفر مزبور فاقد سابقه مضره هستند لیکن شهربانی کل کشور بجای دکترعبدالحسین علیآبادی شخصی را به نام مرتضی مطهری که دارای سابقه بازداشتی میباشد یکی از مؤسسین حسینیه ارشاد معرفی کرده است.
در بولتن ویژه ساواک که یک هفته پس از تعطیلی حسینیه ارشاد با قید «سرّی» منتشر شد، تصریح شده است که حسینیه «دارای هیچگونه وابستگی به سازمان ملی یا دولتی مشخص نمیباشد و از سازمان اوقاف یا سایر سازمانهای دولتی کمک مالی دریافت نمینماید.»
در بولتن اشاره شده که «سخنران اصلی جلسات مذهبی حسینیه ارشاد دکتر علی شریعتی مزینانی میباشد که در سنوات گذشته مطالبی که جنبه مضره و خلاف مصالح مملکتی داشته باشد عنوان ننموده لکن بعضا در لفافه مطالبی دایر بر مقایسه سوسیالیزم و قوانین اسلامی عنوان کرده است…»
تنها سه ماه پس از این گزارش بود که ارتشبد نعمتالله نصیری، رئیس ساواک در نامهای به شهربانی کل کشور خواستار جمعآوری برخی کتابهای دکتر علی شریعتی با این بهانه میشود: «دکتر علی شریعتی مزینانی که از عناصر ناراحت و مخالف دولت میباشد و قبلاً با سخنرانی در حسینیه ارشاد و برخی از کانونهای دانشجویی مبادرت به ایراد سخنان تحریکآمیز مینمود…» (نگاه کنید به راستیآزمایی ادعای سید حسین نصر؛ بخش اول)
در قسمت نظریه این گزارش سرّی آمده که: «اگرچه مدارک مستندی وجود ندارد که حکایت از وجود رابطه مستقیم بین گردانندگان این مرکز با عناصر خرابکار و افراطی مذهبی بنماید، معهذا بعلت ضعف مدیریت گردانندگان حسینیه مذکور و رخنه برخی عناصر ناصالح در آن و بطور کلی جو مساعدی که در کانون مورد بحث به منظور برخورد افکار و عقاید مذهبی بوجود آمده، زمینه بسیار مساعدی را فراهم ساخته تا عناصر فرصتطلب از اجتماعات متشکله در این محل برای نشر و تبلیغ افکار و عقاید انحرافی خود در مواقع مقتضی بهرهبرداری نموده و در واقع بتدریج مرکز مورد بحث را بصورت محلی جهت برقراری ارتباطات مشکوک و پخش نشریات مضره و جلب جوانان سادهلوح در جهت گامگذاری در فعالیتهای مضره و خرابکارانه درآورند و بدین ترتیب حسینیه را از سیر به سمت هدف اصلی بازداشته و شرایطی بوجود آوردهاند که شبها با ایجاد خاموشی موقتی مبادرت به پخش اعلامیه مضره و تحریکآمیز مینمایند و بعضا با طرح مسائل به ظاهر مذهبی عقاید انحرافی و مسموم را به حاضرین تزریق میکنند…»
مکاتبات ساواک با دیگر ارگانها، بلکه گزارشهای داخلی آن نیز ادعای سید حسین نصر درباره حمایت سازمان اطلاعات و امنیت کشور از حسینیه ارشاد را نه تنها تائید نمیکند، بلکه طبق یکی از اسناد موجود، یک سال پس از تعطیلی حسینیه ارشاد، اداره کل سوم ساواک در گزارشی (۵۲/۸/۹) با توصیف این حسینیه به عنوان «کانون عناصر منحرف و وابسته به گروهها و دستههای مذهبی برانداز» و «سخنرانیهای دکتر علی شریعتی که در مایههای ضدیت با ارتجاع و خرافهگوییهای مذهبی ایراد و ضمناً دارای جنبههای تحریککننده هم بوده…»، اطلاع داد که ناصر میناچی «از گردانندگان اصلی حسینیه ارشاد… در بازجویی اخیر خود اظهار داشته که از مدتها قبل با سازمان اوقاف در زمینه افتتاح مجدد حسینیه ارشاد مذاکره نموده لیکن سازمان مزبور در این زمینه اقدام در خور توجهی انجام نداده و متعاقباً مشارالیه (ناصر میناچی مقدم) با دکتر نصر رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر تماس برقرار کرده و پس از مذاکرات مفصل به این نتیجه رسیدهاند که بهترین راه استفاده صحیح از حسینیه موصوف بهرهبرداری از آن به صورت یک مرکز تحقیقات عالی علوم دینی میباشد…»
این ادعا نشان میدهد که نصر حتی پس از تعطیلی حسینیه ارشاد نیز با مسئولان آن در ارتباط بوده و نظر میداده است.
انتهای پیام